۱۳۹۰ اسفند ۱۲, جمعه

می نویسم که بعدا" بخوانم روزی که این روزها را طی کرده ام. شبی زیر نور آباجوری نارنجی رنگ. روی یک راحتی چرمی بزرگ. بخوانم آنچه زندگی کرده ام در این سالها. تنها در خانه ای بزرگ در این شهر بادخیز. جایی که هر روز از خواب بیدار می شوم و تعجب میکنم که اینقددر از خانه دور افتاده ام. سرهایی که بریده ام ، انسانهایی که کشته ام. روزهایی که هنوز در راهند، سوار بر قطاری که با شتاب به سویم می آیند. کنترلی که ندارم بر زمان ومکان وکنترلی که ندارم بر هق هق پدرم به محض شنیدن صدایم، که زیاد  زنده نخواهد ماند که هر روز اسم میبرد من را در کتاب دعایش...

۱ نظر:

  1. How can I be so shameless?
    And let myself fall so
    Impossibly for you
    sara khanoom?
    AGAIN & AGAIN

    پاسخحذف