۱۳۹۰ شهریور ۱۶, چهارشنبه

You push me When there's nothing else to do

نیستی. اما من با تو ارتباط دارم در گوشه ای از ذهنم. هنوز مرا قضاوت می کنی و هنوز مرا می پرستی. سختگیرانه  کنترل می کنی حماقت های من را، انگار که این سختگیری ریشه دارد در نقدی که برخود می کنی به خاطر خواستن من. اما من فارغ از تازیانه های تو به یمن میل تو به بدنم به بازیهای پیش پا افتاده ام ادامه می دهم. مثل پینوکیو آنقدر بازی می کنم تا خر شوم و تو در نقش فرشته مهربان مرا از خریت می رهانی. بدنم همیشه سلاحم بوده است در مقابل تو. خنگی که به مدد جذابیت، عزیز است و نیازی ندارد به تقلا برای عاقل بودن. خنگی یک سیاهچاله اجتناب ناپذیر است برای دلبرکان افراد کنترل چی. خوشگل خنگ، شکار به غایت مطلوب یک شکارچی است. کتابی که زورم می کنی بخوانم ، فیلمی که مجبورم میکنی بفهمم. هنری که شیاف میکنی تا درک کنم. نوشته ای که فشار می آوری تا بنویسم در حالی که نیستی و بدون اینکه بخواهم که باشی یا حتی دلتنگ شوم. مسئله بودن یا نبودن نیست، مسئله خواص عنصری ماست که نامتغیرند و ادامه می یابند تا لایتناهی...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر