۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۰, جمعه

ایستاده ایم آبجو به دست، وسط یک قبرستان بزرگ. حرفهای بیهوده می زند، هشیار نیست، بی معنایی تسخیرش کرده است. صحبتهایی که بی هیج مفهمومی تنها آلودگی صوتی اند. مسموم میکنند فضا را  به زهر پوچی. بی اعتبارند آدهایی که حرف مهمی برای گفتن ندارند اما همچنان صدایشان را میشنوی! هویتش برایم با هویت یکی از قبرها یکسان است. آدم مرده اما زنده. هیچ دلسوزی ندارم  برایش، قادرم به قتل، شکوه دیدن جان دادنش زیر ضربه های جانانه...
اما ما سگهایمان را دوست داریم. ملتمسانه با نگاهشان نوازش طلب میکنند از صاحب و ما میگذاریم پارس کنند بیهوده! 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر