۱۳۹۱ بهمن ۱, یکشنبه

walking down your street again / Past your door, / But you don't live there anymore

هزار بار در رویاهایم کنار آبگرمکن بزرگ استوانه ای، در آن خانه مملو از زندگی و خوشبختی و سادگی فیلم فارسی های قدیمی به خواب رفتم. رویای اینکه من بعد از حمام، حوله به تن، خوابم برده است و ما با هم قهریم و تو می آیی و مقاومتی نداری به بدن نیمه برهنه من و می بوسیم و نور از بیرون سفید پر از برف بر سینه های من افتاده و ما عشق بازی میکنیم. با نور سفید یخ زده، با صدای شعله آبگرمکن، کف زمین پوشیده از فرشهای ماشینی و موکت های کبریتی ودیوارهای تزئین شده با کوبلن وسرتاسر پشتی های قرمز گلگلی. وبعد من خیره میشوم به شاخه های خشک و طوسی رنگ درخت زمستان. خانه رویاییمان، خانه عروسیمان که هیچگاه نگرفتیمش. 
غلام حسین مرد و من حسی نداشتم به مردنش تنها به خاطر آوردم که زمانی طولانی، من در رویاهایم، در آن خانه روزمرگی کردم.

۱ نظر: