۱۳۹۱ آذر ۱, چهارشنبه

واسه تولدش دارت خریده بودم اما خودم خیلی چشم دنبالش بود، هروقت دعوامون میشد ور میداشتم ببرم اما نمیذاشت ،کشون کشون میگرفتش ازم، چند بارم خواستم قرض بگیرم ببرم خونه یه کم بازی کنم باهاش، نداد...

پ.ن :اولین پست این وبلاگ رو هم تحت تاثیر اون دارته نوشتم! http://khomarkesh.blogspot.com.au/2009/09/blog-post.html

جمعه ۱۸ سپتامبر ۲۰۰۹

من هرگز قصدم این نیست به وسط اون سیبلی که اونجاست تیر بزنم ،من که اینطوری مثل خوابنمای مفهومی از حدقه بیرون زده ، در خواب با چشمهای باز به سمتش میرم ،فقط می خوام بهش دست بزنم و سطحش رو لمس کنم ...

۲ نظر:

  1. "مثل خواب‌نمایِ مفهومی از حدقه بیرون زده" بود که شهید کرد مارو.

    پاسخحذف