۱۳۹۰ مرداد ۲۴, دوشنبه

Lay where you're layin...

و طبق معمول شب از نیمه گذشته...هوشیارم...الکل رو ممنوع کردم، اما سیگار هی میزنه در کونم که برم تو حیاط بکنمش...یه پلیور سبز لجنی تنمه اما شلوار پام نمی کنم...با شورت میرم که ارضا کنم آنارشیست گرایی درونم رو...هیچ چیز به اندازه هنجار شکنی قلبم رو شاد نمیکنه...هوا خوفناکانه مه زده است...خونه های اطراف رو نمی بینم...اشباح از لای درختای مدرسه مسیحیا نگام میکنن...

I know they're watching...they're watching

تو دل زمستونیم شاید سرد باشه نمیدونم...داغم...سرما رو احساس نمی کنم King of Leon تو سرم نعره میکشه... Yooouuuu....your sex is on fire...هی تکرار میشه تو مغزم لیریکسش...اما مسئله سکس نیست...مسئله اینه که دوست دارم دست بزنم به بدن یه آدم...کوره شو پر ذغال کنم...کف دستهام چیزی هست برای آزاد کردن پریشونی جمع شده ه در شونه ها...جذابه برام راه بردنش روی تیغی که الفباشو می بره...جالبه برام که یه شعور ذاتی ناخودآگاه به قدری از نفوذ در من نا امیدش می کنه که مجاب میشه احترام بذاره به ناشناخته موندنم...لذت داره بخشیدن این خلأ...عمیق و نا میرا...هدیه ای که با بوسه تقدیم میکنم...

۱ نظر:

  1. اون وقت چرا من رو تخمت هم حساب نكردي ؟
    واقعا چرا ؟
    همه ي اون حرف ها آخرش همين بود ؟

    پاسخحذف